دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

 

 
نامه ای به اشک یار تنهاییام
  

سلام به تو دوست خوبم  اشک

سلام اشک  خوبی سلامتی  چه خبر

چند وقت بود که چشمهام و تنها گذاشته بودی

پیش خودت فکر نمی کردی دلم برات تنگ میشه چشمهام از دوریه تو غصه دار میشن

اشک می دونی چیه

دلم برات تنگ شده می خوام دوباره گریه کنم

دلم باز پر از درد شده پر از کینه شده باز هم دلم سیاه شده

می خوام دلم و پاک و زلال کنم

می خوام دلم و صاف کنم

اشک می دونی چیه

بهت حسودیم میشه

اشتباه نکن من آدم حسودی نیستم اما نمی دونم چرا به تو حسودیم میشه

شاید به خاطر اینه که هرگز آلوده نمیشی هرگز کثیف نمیشی

شاید به خاطر اینه که از چشمای عاشقها میای پایین

شاید به این حسودیم میشه که تو از دل عاشقا بلند میشی و از چشم فرو میریزی

شاید به خاطر اینه که عمر کوتاهی داری اما عمری با عزت داری

وقتی متولد می شوی تا وقتی که میمیری

در این مدت چند دقیقه ای دل عاشق و پاک می کنی به عاشق و آدم آرامش میدهی

در آن مدت کوتاه عمر چشمان انسانها را زلال می کنی

من بهت حسودیم میشه کاش من هم اشک بودم تا عمری کوتاه و با عزت داشتم

 می دونی اشک تو خیلی خوبی خیلی خوب هر وقت دلی می شکنه

هر وقت دلی پر از درد و کینه میشه هر وقت چشمی پر از خشم میشه

تویی که با آمدن در چشم خشم و نفرت را از بین میبری و جای آن چشمان پر از نفرت

چشمانی می آفرینی که پر از مهرو محبت است

اما اشک

اشک اشک

ببخشید من و من یک چند تا گله ای از تو دارم ببخشید از شما دارم

من و ببخش اگه باهات صمیمی میشم و به جای شما می گم تو

چون خیلی وقته با هم آشناییم و دوست    چند ساله که یار شبهای تنهایی من هستی

دوست دارم با رفیق تنهاییهام صمیمی بشم دیگه نمی خوام بهت بگم شما بهت می گم تو

چون دوست منی

اشک من از توشکایت هم دارم ناراحت نشو اما چیزهایی رو می خوام بهت بگم که تو تا حالا نمی دونستی

اشک تو من و آروم می کنی اما نمی دونم چرا وقتی داخل یک جمع بهم بی حرمتی میشه توی یک جمع

وقتی عشقم عزیزم یارم من و بی آبرو می کنه

وقتی توی جمع کمرم و خورد می کنه تو دلت برام می سوزه و از چشمانم جاری می شوی

اما اشک می دونم تو من و دوست داری دلت برام می سوزه اما وقتی عشقم زندگیم من و خورد می کنه

تو چرا من و خورد می کنی چرا توی جمع آبروم و می بری چرا جلوی اون از چشمانم جاری می شوی

اشک خودت می دونی من کمرم شکسته دلم شکسته دلم پیر شده

ببین ببین اشک دستام می لرزه پاهام دیگه نای راه رفتن داره

اشک تو که می دونی همه بهم نامردی کردن همه دلم و شکستن

کسی که عشقم و زندگیم بود کسی که همه امید من بود

تو که دیدی چه طور دلم و شکست

تو که دیدی چه طور آبروم و ریخت

تو که دیدی چه طور آرزوهام و به باد داد

تو که دیدی دلم و شکست

تو که دیدی کمرم و خورد کرد

چرا آخه تو  تو به من نامردی می کنی چرا توی جمع از چشمان من جاری می شی

چرا توی جمع آبروی من و میریزی

چرا دوست داری همه بدونند من تنهام

چرا دوست داری همه بدونند من آواره شهر و دیار غربتم

چرا تو توی جمع از چشمانم جاری می شوی

چرا تو جلوی چشمان او که  چشمانش با اشک غریب است از چشمان من جاری می شوی

تو من و می شکنی پیش مردم پیش این همه انسانهای سنگ دل

اشک من تو رو خیلی دوست دارم تو که خودت بهتر می دونی دیگه آبروم و نریز

اشک تو که می دونی من رسوای روزگارم من رسوای عشقم چرا من و بیشتر از این رسوا می کنی

می دونی چیه اشک دوست دارم فقط توی تنهاییام از چشمان من جاری شوی

اشک خودت بهتر می دونی وقتی از چشمان زن جاری می شوی

تو از دلش بیرون میای درسته

همه مردم می گن اشک بخار قلب شکسته است

اما من می گم اشک از خون جگر است

اشک خودت می دونی وقتی یه زن گریه می کنه چقدر دلش شکسته است چقدر تنهاست 

وقتی یه زن  گریه می کنه دلش پر از درد و غمه که گریه می کنه

من هم خیلی گریه می کنم چون که خیلی تنهام چون که همه من و رها  کردن

اشک خودت می دونی تن من بدن من پشت من پر از خنجره

خنجره دوست خنجر کسانی که فکر می کردم دوستان من هستند

اشک خودت می دونی که وقتی دل به کسی می بستم تا آخرش پاش بودم

اشک وقتی که من با او هم قسم شدم تا آخر عمر پای قسمم می موندم

اما او قسم من و شکست دل من و شکست

اشک تو که با من آشنایی تو که می دونی من چی می کشم

وقتی که در کوچه تنهایی راه می روم وقتی به در خونشون می رسم وقتی ساعتها جلوی در خونشون می نشینم

تویی که با من هستی اشک تو آن زمان یار من هستی

کاش می دانست چقدر دوستش دارم

کاش می دانست بعد از آنهمه نامردی که به من کرد من باز هم دوستش دارم

کاش مرا جلوی خانه اش می دید که چه طور گریان نشسته ام و آواز درد و غم و تنهایی می خوانم

اشک تو شاهد من باش که چقدر پایبند رفاقت بودم

اما هر رفیقی خنجری شد بر پشتم

اشک تو رو به خدا قسمت می دهم حالا که کمی از تنهایی دور شده ام حالا که یکی پیدا شده که بهم میگه دوستت دارم حالا که یکی پیدا شده مرحم دردهای کهنه من شده حالا که یکی پیدا شده که دست بر روی سرم می کشد

تورو خدا دیگه آبروی من و نریز دیگه جلوی چشمان این یکی از چشمانم جاری نشو نمی خوام این یکی بفهمد چقدر سختی کشیده ام

می خوام فکر کنه که انسان خوشبختی هستم

نمی خوام با تنهاییهام با دردهام با غمهام یارش کنم

می خواهم یار شادی هایم باشد یار روزهای شادم نه یار روزهای ماتمم

اشک تو دوست منی دیگه آبروم و پیش این یکی نریز

نمی دانم آیا این پسر لایق عشق من است یا نه اما من عشقم را به پایش میریزم

عشق تمام محبتهای دنیا را به پایش میریزم 

اشک تو هم برای من دعا کن

اشک من و ببخش از این گله گی که ازت کردم

نمی خواستم ناراحتت کنم

من و ببخش 

 

    

 

 

 

بیگانه با دل

 

نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟