دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

قصه بی پایان دل من

 
 
 نامه های پاییزی

Turn On The Spekaer

لطفا اسپیکرهای خود را روشن کنید

آن لحظه ی شِکوه ی اشک ، آن لحظه ی سقوط برگ   

آن لحظه ی بیدار شدن از خواب شیرین دمِ مــــــرگ

 

آن لحظه ی عریـــــان شدن از هر نوای بی صـــدا   

آن لحظــــه ی خـزان عمــــر کیست گرید به حال مــا

 

در لحظه ی سقوط بـــرگ ،آن لحظه ی اعدام جــان   

در هر نفـــــس بینی صــدای ؛ دیگر نمانی بین مـــان

 

آن لحظه که حتی مرثیـه ســـودای آخــــر می زنـد   

در شـوق رهایی از اجــــل بـر هر دری سر می زنـد

 

در ساعت رؤیت مرگ ، در هر گریزاز هر محـل  

بی خود نده خود را عذاب ، نیست راهِ فراری از اجل

 

در آن دمِ آخر شدن ، دست یاری خواهی  گشــــــود  

اما نخواهد شد کمک، پس مال و فرزندان را چه بود

 

نه کس تو را یاری کند ، نه ابر تو را زاری  کنـــــد  

آن ناجــــیِ منــــحوس شوم آوای مــرگ جاری کــنـد

 

فرجـــام کــــار پایـان بـوَد ، از بــدو پیدایـــــش مـــا   

تشکیل یک نـطفه از جنون جز نیستی نبود در انتها

 

 

 

می خوام امروز براش نامه بنویسم ، آخرین نامه ای که بهش می نویسم  . . .

 

نمی دونم چه طور شروع کنم ، نمی دونم چی بگم که یه وقت بهش بر نخوره و از نامه ام بدش

 

 

 نیاد !  

 

می دونم از متن های ادبی خیلی سنگین بدش میاد خوب پس این طوری براش می نویسم که :

 

سلام .....................

 

سلام به تو که هرگز نفهمیدی دوستت داشتم ، عاشقت بودم ، می پرستیدمت ویا ...

 

شاید این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم و شاید هم آخرین نامه ای باشد که می نویسم .

نمی دانم چرا ولی باز هم همون سکوت همیشگی جلوی دریای حرفهام رو گرفته ، یادت که هست ؟؟؟

همون سکوتی که از ان بیزار بودم اما من پرحرف به اون ادامه می دادم و هنوز هم .......

 

نمی دونم از کجا شروع شد ولی می دونم که من شروع نکردم

 

این بازی رو می گم ... بازی موش و گربه ... من به دنباله تو و تو فراری از من .... من عاشق

 

 تو و تو متنفر از من ...

 

گفتم عشق یاد ادعا های پوچ تو افتادم ... یاد ترس ودلهره ات ازچی  ...

 

یادته اون روزای اول ازم پرسیدی اگه یه وقت دل من یه جا دیگه پر بکشه  تو چی کار می کنی و

 

 من چه جوابی بهت دادم ؟؟؟

 

یادته گفتم فقط بهت نگاه می کنم و به حالت تأسف می خورم ....؟؟؟

 

الان هم همون روز رسیده فقط با این تفاوت که دیگه برای ثانیه ای هم نمی خوام به چشمات نگاه

 

 کنم چون قدرت رو به رو شدن با واقعیتی تلخ رو ندارم ، حالا به حال خودم دارم تأسف می خورم

 

 که چه طور تابحال نتونستم فراموشت نکردم  ........

 

 

نه ... نه ....این دیگه تمام آرزوم نیست .... یعنی دیگه چنین آرزویی ندارم ........

 

 

دیگه خواهش دیدن تو جایی تو آرزوهای من نداره و نخواهد داشت ...

 

 

روزی که دستانم پیش دلت بود گرو

 

 دستان مرا سخت فشردی که نرو

 

 روزی که دلت جای دگر مایل شد

 

 کفشانم را جفت نمودی که برو ...

 

 و منم دارم می رم نمی دونم کجا ولی دارم می رم

 

دارم می رم که دیگه در و دیوار این قفس تو رو یادم نیاره ... می رم و دیگه هیچ وقت پشت سرم

 

 

 رو هم نگاه نمی کنم .... مطمئن باش

 

 

کم کم دارم بوی انتها رو حس می کنم  ، حتی کلمات هم دگر از نوشتن عاجزند! بزار با این

 

 شعرهایی که به اصطلاح عاشقانه هایی را   گرفته بودم و تو هم دوستش داشتی  خط خطی های

 

 قبلمو تموم کنم دقیقاً مثل رابطه عاشقانه ی ما که تو تمومش کردی …

 

 

 

تو به رسم بی وفــا ها ، دلمو شکستی راحــت

 

ولی من نفرین نکردم ، واستم دعــا مــی کردم  

   

تنها  بودم و من امّا ، تـو رو تنهـا  نمـی ذاشتم

 

من غرورمو شکستم ، تو دلم رو می شکونــدی 

   

تو دلم زار میزدم من ، ولی اشکامــو ندیــدی

 

اولش با مهربونیت ، دلمـــو به چنـــگ اُوردی

    

امّا وقتی که می رفتی دلو با خـــودت نبـردی

 

رفتی و تنهام گذاشتی ، اولش گریه کار من شـد 

    

توی این قسمت بازی غصه تنها یار من شـــد

 

روزگار صفحش ورق خُرد ، اومده اون روی سکـه 

   

قسمت دوم بازی : تـو شـــدی همـدم غصــه

 

حالا که همه گذاشتن تـو رو تنها تـــوی قصـه  

   

اومدی سراغ من باز ، ولی این دفعه با گریـــه

 

امّا من دیگه نه اونم که واست دعـا بـخـونـــم  

  

واسه قلـب تـو بسوزم ، پــای عشق  تو بمونم

 

دیگه واژه ای نمونده ، واسه از تو شعر سـرودن 

    

دیگه هیچ دلی نمونده ، واسه بخشش و گذشتن

 

دیگه دیره واسه گریـه ، اومــده آخــر بـــازی 

   

من بــرنده شدم و تو مثل یک بـازنـده باختی