دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دست نوشته های غربت خودم

 

 

 

یار بود و عشق بود و دست من

 

آسمان و ماه و چشم مست من

 


زندگی مثل گل قالی نبود

 

عشق‌ها، بی روح و پوشالی نبود

 


عشق یک چشم پر از آیینه بود

 

قلب‌ها خالی از هر کینه بود

 


عشق مثل عمق اقیانوس بود

 

بی‌وفایی همچنان کابوس بود

 


راستی امروز آن گلشن کجاست ؟

 

جایگاه عشق ورزیدن کجاست ؟  

 

 

از چه ما با قلب صادق بد شدیم ؟

 

امتحان عشق بود و رد شدیم

 


راستی آن روز رؤیایی چه شد ؟

 

آن همه عشق اهورایی چه شد ؟  

 

 

شمهایی که به قلبم دوخت کو ؟

 

هستیم را پای تا سر سوخت کو ؟

 


عشق اگر جویم عذابم می‌دهند

 

کودکم خوانند و خوابم می‌دهند

 


خانه‌ها خالی شده از یاسمن

 

یاران می خندد به قلب پاک من

 

گفت شاعر : عشق جز افسانه نیست

 

شمع عاشق نیست پروانه نیست

 


یک دروغ کهنه کمرنگ بود

 

شمع با پروانه کی یکرنگ بود ؟

 

 

 

 

 


من ولی گویم که عشق افسانه نیست

 

هرکه جوید عشق را دیوانه نیست

 


مردمند آنان که خود افسانه ‌اند

 

دلخوش جام می و پیمانه ‌اند  

 

 

مردمان را طاقت دیروز نیست

 

تاب اشک و ناله ی جانسوز نیست

 


مردمان با عشق و مستی بد شدند

 

عشق را دیدند و غافل رد شدند

 


رد شدند و سوی دولت آمدند

 

عشق را کشتند و راحت آمدند

 


راستی آن روز زیبا بود عشق

 

کاش اینک هم شکوفا بود عشق  

  

 

 

عشق یک حادثه‌ ساده نبود ، اما از آن ساده گذشتیم ..
عشق اشک چشم من بود وقتی از من پرسیدی هنوز دوستم داری ..
عشق آینه تصویر تو هست که هر روز صبح مثل خورشید جلوی چشمانم طلوع می‌ کند ..
عشق صدای خورده‌های الماس بود وقتی که قلبم از رفتن تومی شکست ..
عشق آخرین نگاه اشک‌آلود من بود وقتی که  ساک سفرت را بستی ...
عشق کادوی تولد تو هست، که وقتی نیستی ، مجبورم عشقم را در  خاطراتم محبوس کنم.
عشق گوش کردن به شعر « لحظه دیدار نزدیک است »