باد صبا مژده داد وصال دوست
نشینم چشم به راه تا کنم جان فدای دوست
ساقیا در بر می مطرب و تنبور کجاست
که همین یک شبی این جان در بزم شماست
بشکست اگر دل من فدا به تار موءیست
گنه دلم همین که اسیر ماه روییست
هم غم دوری او هم نیشها بر دل نشست
پیری از راهی رسید و بر سرو رویم نشست
دل با همه دردها فارغ ز هر کینه ز اوست
فرهاد دورانم عشق شیرینم هموست
بعد از این ورد زبانم شکر اوست
که همه مفعولیم و فاعل خواست اوست
( فرشاد)