چی بگم وقتی زندگی جلوه ای نداره
وقتی فریاد من پیش خدا جایی نداره
وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست
چی بنویسم وقتی چشمام از هجوم گریه خیسه
چی بنویسم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره
کجایی قلم ؟ کجایی ذوق ؟ کجایی آن ذوق شاعرانه ام ؟!
کجایید؟ کجا ؟
یادش به خیر ! سالهای پیش چه راحت قلم حرفهای دلم را چون
مسافرانی که هیچ گاه از پرواز خود عقب نمی مانند به فرودگاه
کاغذهای دفترم می رساند .
ولی این روزها ... این روزها قلم در میان پروازش سقوط می کند ٬
گاهی نقص فنی پیدا می کند
و مرا و استقبال کنندگان حرفهای دلم را (که اگر استقبال کننده ای
باشد ) در فرودگاه کاغذهای دفترم به انتظار می گذارد. نه ! دیگر این
روزها قلم ٬ خلبان ماهری نیست !
کجایی ذوق ؟ کجایی آن ذوق شاعرانه ام ؟!

این روزها دلم چقدر هوس شعر گفتن دارد .
دیگر ای ذوق شاعرانه !چون گذشته مرا در نمی یابی ؟! کجایی تو ؟
در آسمان دل کدام شاعر ٬ تو در حال غوغا به پا کردنی ؟!
و من با وجود گمشده هایم باز هم می نویسم . آنقدر می نویسم تا
آنها را بیابم ! چون ایمان دارم که آنها از لا به لای واژگان من باز هم
متولد می شوند و باز هم با من آشتی می کنند .
و این بار فریاد می زنم : کجایی قلم ؟ کجایی آن ذوق شاعرانه ام؟!

قلم بیا با همدیگه سکوت شب رو بشکونیم
بریم تو اوج واژه ها رو قلب کاغذ بشینیم
امشب هیچ بهانه ای برای بازی با قلم ندارم .میبینید ٬ احساساتم
دیگر بازیگوشی نیمکنند و روزه ی سکوت گرفته اند .
احساساتم کمی خشکیده شده اند٬چند وقتی است که فراموش
شده است که باغبانی باید آنها را آبیاری کند .
دلم برای احساسات شاید پژمرده شده ام میسوزد .
احساساتم از دلتنگی و خشکیدگی لبهایشان سکوت کرده اند.
احساساتم به حرمت علامتهای ناتمام تعجب ذهنم سکوت کرده اند ؛
نه اینبار سکوت علامت رضا نیست٬ سکوت احساسات من علامت
نارضایی است٬ علامت دلخوری است٬علامت اعتراض به دنیای
بی احساسی است که احساسات من را اینگونه کرده است.
احساساتم نفسشان گرفته است٬ در این هوای غروب گرفته ی
دلتنگی طبیبان میگویند « احساساتم تنگی نفس گرفته اند! »
من دلم برای احساساتم میسوزد.
من به خاطر خشکیدگی احساساتم از خودم ٬ قلم ٬ زمین و زمان و
شاید واژگان حرفهای تو گلایه میکنم.
من برای این خشکیدگی احساسات تنها از دل هیچ گله ای نمیکنم !
من دلم میسوزد ...

آهای آهای عاشقی کو؟به دستاش عادت بکنم
یه قلب پاک و ساده که اونو عبادت بکنم
تو این همه مجسمه،روراستی نیست،وفا کمه
نگاه به خنده ها نکن،خنده هاشونم از رو غمه
کنار هم نشستن و فاصله شون هزار دله
به همه میگن که عاشقن،باورش اما مشکله
وقتی که خاموشه لبا،فریاد لبا و تن یه معجزه است
ببین تو این زمونه ،گل بازیچه دست همه اس
آهای آهای عاشقی کو؟یه عاشق راست راسکی
که وعده هاش نباشه مثل همه پوچ والکی
بیاد کنار من باشه،همیشه یاورم باشه،شاید یه روز دوباره ،معنی عشق باورم بشه'